روز هایی که گذشت ...

ساخت وبلاگ
آمدن بلد نبودی و گرنه من برا آمدنت کم دعا نکردم  سپیده امیدی دوشنبه روز بدی بود ..انقدر بد که حتی اینجا نمی نویسم ...روز های بد تمام نمی شود ..موقع اذان مغرب نشسته بودم وسط پل چوبی ..باد می امد و اشکم می ریخت اما قوی شده بودم .از این همه شکستن قوی شده بوده ام حتی اگر قوی نشدم .به اندازه روز قبل ضعیف نبودم .تو ضربه  زدی ، رخم زدی و من خودم را در اغوش کشیدم ... راستش هی می خواهم بنویسم و نوشتنم نمی اید ... دنیا داره کار خودش را می کنه ...مثلا درست  به فاصله 50 قدمی اتاقم  ،کافی شاپی باز شده ..خاکستری ...حوصله عین و لام را ندارم که باهم برویم کافه ..درد من را نمی فهمند ...اینکه همسایه ادم کافه بشود اتفاق جالبی  است  اما برای من ..بی خیال ..من ادم تنها نشستن تو هیچ کافه ای نیستم ..ادم تنها سینما رفتن نیستم ..اما ادم تنها گریه کردن ،تنها راه رفتن ..تا دلت بخواهد هستم . کاملا بی ربط  چند شب پیش مست کرده بودند روبه روی خانه ..پدرم که رفته بود پایین ..تعارف کرده بودند ..پدر هم زنگ زد پلیس ..رفته بودند و شیشه ای خالی و ظرف چیپس و ماست مانده بود روی چمن ها ..این شهر میکده ندارد ..اما مست دارد . روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 212 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:25

بهم گفت می دونی چطوری گرگ ها را تو قطب شمال شکار می کنند ؟..نگاه کردم ...نمی دونستم ... گفت ...یه قالب یخ را پر از تیغ  برنده می کنند و می زارند یخ بزنه ..بعد قالب یخ را اغشته به خون می کنند و دور تادور محوطه را  پر از قالب یخ می کنند .گرگ به دنبال بوی خون می اید و شروع می کند به لیسیدن قالب یخ ... ارام ارام  ،زبانش با تیغ بریده می شود و کم کم خون خودش را می خورد ..انقدر این کار را می کند که بیهوش می شود ...و بعد چند ساعت می میرد ،نه گلوله ای شلیک می شود نه نیزه ای پرتاب می شود .. تو چشم هایم نگاه کرد گفت ..لطفا دیگه اون قالب یخ را لیس نزن ..،بسه هرچقدر تلاش کردی ...گفت حق من نیست .. نشسته بودم جلوی ادمی که ندیده بودم وگریه می کردم ..دیگه گریه هایم بی صدا شده ..یک هو اشک صورتم را خیس می کنه .. بهم گفت هرانچه مرا نمی کشد مرا قوی می کند .. سه هزار دویست و چهل و سه نفر امروز ازمون وکالت دادند که هشتاد نفر انها قبول می شدند ..من گند زدم ..راستش را بخواهید دلم برای خودم میسوزد ..برای  اینکه بیست چهار سالگی همش درد شد ..اذر پارسال چقدر خوشبخت بودم ..5 اذر پارسال اومد دم دانشگاه که برویم مشاو روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : هر آنچه مرا نکشد, نویسنده : 6abanam2 بازدید : 185 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:25

میشه با تمام وجودم بگم التماس دعا ...

میشه بگم امروز از ساعت پنج بعد ظهر برام دعا بخوانید ..حتی صلوات ..میشه پیش خدا واسطه شید ..امروز مهم است ..

نپرسید چرا ..فقط به خاطر ابان ..دعا کنید ..یک دنیا ممنونم ..

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نيازمندم به تو,نیازمندم به تو,نیازمندیم به عاشق بودنت, نویسنده : 6abanam2 بازدید : 155 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:25

دوباره گریستم ...خدا دید ..تو با من چه کردی ...بابت دعا ممنون ..نمی تونم جواب بدهم ..خوب که شم می نویسم ..

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : هیچکس فیروز,هیچکس آهنگ جدید,هیچکی مثل تو نبود, نویسنده : 6abanam2 بازدید : 190 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:25

نشست روبه رویم و قهوه اش را خورد زخم زد ..زخم زد .. و تمام باد های عالم می وزید اشک هایم می ریخت و  توان ایستادن روی پاهایم  نداشتم..گفته بودم دعا کتید  اما من فقط نامردی دیدم ..رهایم کرد برگشتم تو کافه و بلند بلند گریه کردم ..زمان  ایستاده بود .. دو روز بعد چمدانم را بستم از این شهر رفتم . ..تهران شهر بزرگی بود برای گریستن ..تو امام زاده صالح دعا کردم .. روز سوم نشده بود که تلفنی زنگ خورد و سوار قطار شدم ..اصفهان که رسیدم ..شهر دوباره تنگ شد .. خانه مادربزرگی که رفته بود و من نرسیده بودم ...سرطان سن ندارد فقط درد دارد .. تکه تکه شد قلبم از نیش و کنایه فامیل ..از نبودنش ..از سئوال های این و ان ..تو کوچه تو تاریکی گریستم و پناه برذم تو اغوش پدر ... غم تمام نمیشود .سال 95 گند ترین سال زندگی ام بود .. دلم یک خواب عمیق می خواهد ..تب کرده ام ..و دارم می نویسم ..دکتر ب می گوید کم نیارم .می گوید بگذارم بفهمد که من بازیچه دست اون نیستم ..یک چیزهای هست که یادم نمی رود ..یک حرف هایی هست که از قلبم فراموش نمیشود. اسپرسو ..اون کافه لعنتی ...جیب هایم ..تلفنی که زنگ خورد ..من نه فراموش می کنم نه می روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : روز های بدی که گذشت, نویسنده : 6abanam2 بازدید : 175 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:25

تو ماهی من ماهی این برکه کاشی ..اندو بزرگی است زمانی که نباشی  می خواهی از امروز بدانی .. صبح گلستان شهدا ..تو اغوش ف گریه کردم ...امدم خانه  لاک قرمز به انگشت هایم زدم .. و نشستم دوباره دیدن .دیدن فیلمی که بله گفتم ..دیدن اون روز ...چقدر ساده فکر می کردم خوشبختم ...نبودم .. گریستم و پتو را پیچیدم دور خودم ..خانه خالی بود تا دلت بخواهد می شد گریست و فریاد زد وتلفن جواب نداد ... حالا غروب شده ...به قمری شد یک سال ..سالگرد عقدم بود ... حالا دوساعت است که همایون  می خواند چرا رفتی .چرا من بی قرارم  روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : خسته نباشی سرنوشت,خسته نباشي سرنوشت,عکس خسته نباشی سرنوشت, نویسنده : 6abanam2 بازدید : 144 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:25

تو سرم کسی نشسته و هی می پرسه چی میشه ..تو دلم زنی نشسته و رخت می شوره ... من خستم ...بلد شده ام لبخند بزنم ..ساعت ها تو بارون دیروز راه برم و فکر چادر خیس شده ام نباشم ... برای مادرم گل نرگس می خرم.اما هنوز خسته ام ..  خسته ام از مکر و حیله ..از این ماهی که پشت ابر مانده ..از تهمت و دروغ که می رسه به گوشم .. خستم از مزاحم تلفنی هایی که نمیشناسم ..از پیج های فیکی که تو اینستا می سازند و درخواست می دهندکه با روح روانم بازی کنند .گاهی چشم ها می بندم و باورم نمیشه که این اتفاق ها برای من افتاده ..که این چیزها را دیدم ، شنیدم ..شب یلدا بلند بلند گریه کردم ..به خاطر حسرت عروس بودن ..  .. دلم بدجور شکسته ..شبیه یه کاسه چینی گل سرخی که هیچ بندی نخورده .. یه وقت هایی دلم می خواهد برم در خونشون داد بزنم بی غیرت اونی که پشت سرش حرف می زنی هنوز ناموسته اما بعد  گریه اروم میشم .شب یلدا گریه کردم ..انار دون کردم و با مادرم نشستیم عکس مادربزرگم دیدیم .مادرم گریه می کرد ..منم  .. پدرم میگه  وقتی امام علی تو مسجد ضربت خورد و شهید شد مردم پرسیدند مگه علی(ع) نماز می خوند ؟..پدرم میگه نشکنم از حرف و تهمت روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : من از دیار حبیبم,من از دیار حبیبم غریب افتادم,من دیه گو مارادونا هستم, نویسنده : 6abanam2 بازدید : 151 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:24

تقریبا همزمان عقد کردیم.دسته گل اون رز قرمز بود از من سفید.چند باری وقتی که سر شب نشسته بودیم تو ماشین و مثل همیشه هیج جا نمی رفتیم ، دیده بودمش،کفش پاشنه بلند می پوشید و می خندید.میم من را پیاده می کرد که برگرده پیش مادرش.اما همسر فرناز  تازه امده بود دنبالش ،صدای ضبطش همیشه بلند بود ...فرناز خوشبخت بود.امشب برایش شب یلدایی اوردند و من درست طبقه بالا گریه می کنم... من حالم بد است ،نه به خاطر حسرت شب یلدا هایی که برای عروس می برند .حالم بد است چون درست بفاصله یک طبقه ،من بدبختم و او خوشبخت ...دنیا جای بی رحمی است ،امشب زیاد نوشتم .این دومین پست است اما ..شما ببخشید .حرف حسودی نیست .باورکنید .. روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 177 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:24

سلام 

کسی  هست که به خاطر مزاحم تلفنی شکایت کرده باشه یا اطلاعاتی بتونه بهم بده ..

متن های تو نت را خوندم ومی دونم که باید برم دادسرا ،قوانین هم می دونم .می خواهم بدونم کسی شکایت کرده ..

 روند قضایی و عملی و مقدار زمان طول کشیدن و معلوم شدن مزاحم  را می خواهم 

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 160 تاريخ : شنبه 4 دی 1395 ساعت: 5:24